loading...
جوکاjok
کیان بازدید : 173 جمعه 15 شهریور 1392 نظرات (0)

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ،ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻓﺮﯾﻦ
ﭘﺴﺮﻡ ! ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻥ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺮﯼ ﺍﺭﺷﺪ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﯼ
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﯿﺎﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﺯﻥ ﺑﯿﮕﺮﻡ !!!…..
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﮔﻪ ﻣﻌﺪﻟﺖ ۲۰ ﺷﻪ ﺩﻭ
ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ!!!
ﻣﻦ =))
ﺑﺎﺑﺎﻡ : )))
ﻣﺎﺩﺭﻡ
****************** 

آقا ما 7 سالمون بود
اون موقع ویدیو خدایی بود واسه خودش
یه شب ما به اتفاق خانواده نشستیم فیلم (( سوپر من )) و نگاه کردیم
بعد از تماشای فیلم حال عجیب غریبی داشتم هم سنو سالای من درک میکنن حالمو !!!
احساس قدرت میکردم احساس می کردم که منتخب بودم و خبر نداشتم ...
خلاصه رفتیم تو حیاط تاب سواری تاب و روندیم و روندیم تا سرعت رسید به 140 بلند شدم ایستادم
و مدل سوپرمن که دستاشو مشت می کرد و پرواز میکرد شدم و چشمام و بستم و رفتم ........
چشمام و که باز کردم خودم و رو تخت بیمارستان دیدم و خانواده محترم به همراه بچه های محل و تعداد کثیری از هوادارا همه دورم حلقه زده بودن ....
سرتون و درد نیارم واسه اینکه به زندگی عادی برگردم 1 ماه تحت مراقبت های ویژه بودم و بعد از اون تا سالها تو محل و در و همسایه و فامیل ملقب به (( امیر سوپر من )) بودم
*******************
کاملا واقعی
یه بار سوارتاکسی شده بودم که یه مسافر دیگه هم سوار شد و عقب نشست. راننده تاکسی عقبی به بهانه اینکه نوبت اون بوده با راننده این تاکسی درگیر شد. بعد از چند دقیقه که راننده تاکسی اومد نشست پشت فرمون، اون راننده عقبیه با مشت زد توی کاپوت ماشین. این مسافر پشت سری هم گفت: خاک تو سرش. زورش به خر نمیرسه به پالونش لگد می زنه
اینم راننده تاکسیای ما.................!!!!!!
*****************
اول دبستان بودم.رفتم سر صف صبح گاهی یه متن خوندم.متن که تموم شد مربی پرورشی مون دم گوشم گفت بگو صلوات.منم که منظورشو نفهمیدم گفتم:اللهم صلی علی محمد وآل محمد
بعدم کل مدرسه از خنده ترکید.
زینب از تهران
***************
بعد ازین 20 دقیقه سکوت لطفا
یه روز معلممون زنگ آخر مارو انداخت بیرون. زنگ خونه که خورد من فک میکردم طبق معمول بچه ها و معلما مثل وحش میریزن بیرون.
خواستم برم کلاس کیفمو جمع کنم برم خونه ولی چون شر بودم از ته سالن دویدم جف پا رفتم تو در کلاس – فک کردم همه رفتن ، ولی همه + معلم تو کلاس بودن- معلم همون موقعی که جفت پا رفتم خواست از کلاس بره بیرون که در خورد تو صورتش و افتاد. بقیشو خودتون حدس بزنید…
محسن از کرمان
*************
سوتی دوران خدمت:
یه شب تو آسایشگاه که وقت خواب شده بود یکی از بچه ها بلند گ*و*ز*ی*د که همین باعث شد بین بچه ها کل گ*و*ز*ی*دن بیوفته. بعد از چند دیقه که همه خودشونو خوب خالی کردن یکی از بچه ها بلند شد و با حالت گریه به طرف بیرون رفت.! ازش پرسیدم چی شده کجا داری میری؟گفت: خدا بگم چیکارتون کنه اومدم بگوزم ر*ی*د*م!
حامد از اسلامشهر 
************

یه روز زنگ زدم به مامانم دیدم ای داااااد گوشیشو جا گذاشته تو خونه…

بابام گفت:کیه داره زنگ میزنه؟
گفتم:خودمم با مامان کار داشتم دیدم گوشیشو جا گذاشته
حالا شما گوشیه منو بگیر ببینم این سیریش کیه ۳ساعته داره زنگ میزنه با مامان ول کنم نیس
شیما

************ 
 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 117
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 52
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 122
  • بازدید ماه : 430
  • بازدید سال : 4,260
  • بازدید کلی : 29,899